الحمدلله در چهارمین روز قهرمون دوباره رسیدیم به مرحله ای که تا اون حد نادیده گرفته بشم که برام بشقاب و قاشقی سر سفره اورده نشه.
دفعه قبل این مرحله یک سال طول کشید اخرش به خون ریزی معده و بیمارستان و تزریق خون و شش ماه تو رخت خواب افتادنم رسید.
این بار به کجا ختم بشه الله اعلم
برای ثبت در تاریخ بمونه که دعوا سر چی شروع شد؟
 سر اینکه یادم رفت دکمه ماشین لباسشویی رو بچرخونم.

#دیروز یکی شماره م رو خواست برای معرفی و امر خیر. فعلا ندادم اما همون لحظه به خودم گفتم از امروز دیگه هر کی بخواد بیاد میگم از ورودی حیاط بیاد.(مثل یه جمله رمزی نگاش کنید که شاید یه روزی شکستمش اینجا)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها